زندگی رویایی

هر وقت مینویسم چند لحظه بعد ذهنم آروم میشه و میتونم راه حل ها رو ببینم

زندگی رویایی

هر وقت مینویسم چند لحظه بعد ذهنم آروم میشه و میتونم راه حل ها رو ببینم

افکار شبانه

يكشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۳۵ ق.ظ

وقتی روزهای خوب اومدن سراغت باید نهایت لذت رو ببری . وقتی هم روزهای غمناک اومدن سراغت زیاد جدی نگیریشون . امروز تو اینستا همکارهای خواهرم عکس یکی از همکاراشون رو زده بودن و نوشته بودن روحت شاد. عکسش رو دیدم شناختمش چند ماه قبل که عکاسی یاد میگرفتم خواهرم شماره عکاس بیمارستانشون رو داد گفت از این هر سوالی درباره دوربین داری بپرس. منم بهش زنگ زدم .آقای ج با صبر و حوصله جواب سوالامو داد بعد گفت هر سوالی داشتی تو تلگرام میتونی بپرسی . شمارشو سیو کردم عکس تلگرامش رو همون موقع دیدم و حالا با دیدن عکساش و تسلیت گفتن دوستاش فهمیدم دیگه بین ما نیست .من شوکه بودم به خواهرم زنگ زدم گفت اره خودشه تو جاده تبریز اتوبوس افتاده رو ماشینش و این مردو زن و بچه اش فوت کردن. چقدر غم انگیز بود چه حال بدی داشتم میگفتم خدایا کاش حداقل عکسش رو نگاه نکرده بودم الان نمیشناختمش.

الانم که اومدم تو تلگرام داشتم تو کانتکت هام سرچ میکردم یهو برخوردم به شماره اون دیدم تلگرامش از جمعه به بعد چک نشده . وای چقدر غم انگیز بود برام . حال خیلی بدی پیدا کردم . روحش شاد. 

از اون طرف هم حالم شدیدا بد هست شوهرم دوباره با اون میخواد بره سفر. شاید بگی خیالبافیه ولی یکبار اینکارو کرد خودشم اعتراف کرد که اینکارو کرده بخاطر همین هم الانم دوباره همون حس به سراغم اومده . فکر میکردم برام مهم نیست ولی هنوز برام مهمه. کاش اهمیتش برام بیاد پایین کاش فکر کنم اون فقط یک هم خونه هست که گاهی کنار هم میخوابیم. احساس بدی دارم .کاش بتونم سریعتر کار پیدا کنم این حس بد زندانی بودن از بین بره. 

امروز که اون بچه گربه تازه دنیا اومده رو دیدم گفتم این مادر چقدر بچه اش رو دوست داره و حس نمیکنه بچه آزادیشو گرفته. واقعا هم آزادیشو نگرفته یعنی تمام مدت کارهایی رو انجام میده که تو طول این یکسال که میدیدمش تو حیاط انجام میداد .حتی با دوستاشم هنوز بازی میکنه ولی گاهی میره بچه اش رو لیس میزنه بش شیر میده . اصلا حس بدی نداشت.

منم باید همینطور باشم درست مثل این مامان گربه، هیچ چیز نباید آزادی من رو سلب کنه. میتونم سرکارم برم میتونم با دوستام برم تفریح و ساعتهایی رو هم به بچه هام اختصاص بدم. هیچکس هم مال خودم حساب نکنم که وقتی از دستش دادم دیوونه بشم. مثل رفتار مامان گربه، بابا گربه که هر روز میومد به گربه ما سر میزد حالا دیگه پیداش نیست و رفته سراغ یه گربه دیگه ولی مامان گربه عین خیالش نیست. من باید بفهمم مرد منم شاید بره من هم میتونم با مرد دیگه ای که دوستم داره آشنا بشم یا برم بیرون شایدم باید روزهایی رو تنهایی سپری کنم. الان که نوشتم یکم آروم شدم.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">