زندگی رویایی

هر وقت مینویسم چند لحظه بعد ذهنم آروم میشه و میتونم راه حل ها رو ببینم

زندگی رویایی

هر وقت مینویسم چند لحظه بعد ذهنم آروم میشه و میتونم راه حل ها رو ببینم

۲۴
بهمن

نزدیک صبح یه خواب خیلی واقعی دیدم

خواب دیدم همسرم سرش تو گوشیش بود بعد من گوشیش رو گرفتم گفتم ببینم با کی حرف میزنی یکساعت

بعد دویدم یهو دیدم پسرداییم که چند ساله فوت کرده افتاد دنبالم گفت گوشیش  بهش بده چرا خودتو کوچیک میکنی منم بهش گفتم تو که مردی چرا هنوز نرفتی اومد و گوشی همسرم رو گرفت بعد گفت بیا بریم سوییچ ماشینم رو گرفت گفت من می رسونمت .

منم نشستم پشت ماشین دخترم نشست صندلی جلو سمت شاگرد بعد پسر کوچولوم نشست جای راننده نذاشت پسرداییم بشینه . پسرم ماشین رو روشن کرد و تا در خونه منو رسوند چون پاش به ترمز نمیرسید من به دخترم گفتم دستی رو بکشه. 

بعد از خواب پریدم گفتم انگار پسرم جون منو نجات داد. خواب خیلی عجیبی بود .

بعد که بیدار شدم برای پسرداییم دعا کردم طلب خیر کردم تا راحت از این دنیا دل بکنه. میگن اونایی که فوت شدن و به خواب ما میان یعنی هنوز دل از ازن دنیا نکندن هنوز گیر کردن هنوز وارد تونل نور نشدن و این خیلی براشون دردآوره . 

۲۴
بهمن

دیروز دو ساعت گوشیم خاموش شده بود و هیچ جوری روشن نمیشد یه حسی داشتم انگار تمام ارتباطم با دنیای بیرون قطع شده بود . میخواستم بیام چند کلمه بنویسم یادم افتاد گوشیم خاموشه یه حس غریب ولی دوست داشتنی بود.

اینکه ادم بعضیها رو دنبال میکنه کار ذهنمون هست یه جایی ما بالاخره به این نتیجه میرسیم ذهنمون رو دنبال نکنیم و دنبال بعضی ادمها نیفتیم یه جایی بالاخره به این نتیجه میرسیم نیاز به دنبال کردن نفس نیست صدای بینش درونی خودمون رو بالاخره میشنویم و به این نتیجه میرسیم بپذیریم هرآنچه که برایمان اتفاق می افتد.

ساعت دوازده شب یکی از دوستام اومد داشت با من چت میکرد یهو وسطش از شکست عشقی گفت بعد هم حرفهای عجیب و غریب زد میگفت من میدونم همه چیز تو همه ، هیچی واقعی نیست بعد گفتم خوب بیشتر بگو گفت ولش کن بعد توضیح داد که چیزهایی که میبینیم ادمهایی که میبینیم همشون چیزیه که ذهن ما دوست داره ببینیم یه حرفهایی درباره اکنکار گفت ولی یهویی یه حرف خیلی خیلی نامربوط زد کارخانه رب گوجه بزنیم و اینا 

یه آن فکر کردم حالت طبیعی نداره بهش گفتم احساس میکنم چیزی مصرف کردی خیلی ناراحت شد خداحافظی کرد و رفت و من رو تنها گذاشت با هزاران سوال در سرم . خیلی خسته ام انرژی زیادی انگار مصرف کردم .یعنی اینبار خدا میخواد چی به من بگه . شاید میخواد بگه : عشق پیوند میان آدمهاست،

و موجب شکفتن آنها می شود

اما برای آنکه شکفتن کامل شود،

باید این پیوند را برای همیشه گسست!

۱۷
بهمن

بعضی وقتا ادم یه دل نوشته ای برای پروفایلش میذاره به یاد کسی که دوستش دارد و از او دور است. 

که ناگهان سرو کله یه آدم دیگه پیدا میشه ینفر که زیاد هم خوشت نمیومده از اون . میاد میگه پروفایلت رو چک کردم و  غیره 

نمیدونم اینطور مواقع خدا چی میخواد بگه

شاید میخواد بگه اون ادمی که دوسش داری با این فردی که ازش متنفر هر دو یجور ادم هستن هر دو شبیه هم هستن ولی یکیشون عاشقشی یکی دیگه ازش متنفری.

عشق و تنفر همین هست دوروی یک سکه. 

ممکنه اون ادمی که ما عاشقش هستیم ینفر دیگه رو دوست داشته باشه. و ما هم کسیکه عاشقمون هست رو دوست نداریم.

دلیلش هم این هست که مجنون نیامدنیست مجنون نمیاد تا ما رشد کنیم تا دانه وجودی ما ریشه دربیاورد در خاک ریشه هایش گسترده شود تا این دانه کم کم درخت شود .

۱۷
بهمن

یه جایی میخوندم ینفر میگفت خدا میدونه چی برای بنده اش لازمه همون رو س راهش میذاره.

اگه فقر لازمه اونو در اون موقعیت قرار میده اگه تنهایی برای بنده اش لازمه در موقعیت تنهایی قرارش میده 

فقط باید بگیم حتما لازم بوده که خدا منو تو این وضعیت قرار داده و بتونیم از اون وضعیت درس بگیریم.

شاید لازمه تو این جمع باشم باید یه چیزهایی ازشون یاد بگیرم. جمع تنهایی من که داره به من یاد میده ارتباط با مردم رو به من رشد و بزرگ شدن رو یاد میده .

خوشحالم که اینجا هستم خوشحالم که بین این دوستان خوبم قرار دارم . تو این محل کارم همه یه ساعتهایی کنار هم جمع میشیم از هر دری حرف میزنیم کنار اجاق گاز خودمونو گرم میکنیم و با هم دیگه حرف میزنیم.

قبلا گفته بودم حرف زدن از خودم برای من خیلی مشکله ولی گوش دادن به حرفهای دیگران رو خیلی دوست دارم آدمهایی که خیلی حرف میزنن رو دوست دارم . ساعتها میشینم پای صحبتهاشون .

البته بعضیها میگن تو هم یه چیزی بگو اینجا منم مجبور میشم یه چیزی بگم از خودم ولی بیشتر شنیدن و نوشتن رو دوست دارم . 

امروز ظهر دوستم تو تلگرام پیام داد ولی ترسیدم برم بازش کنم نمی دونم چرا با اینکه خیلی دوسش دارم ولی میترسم بفهمه خیلی دوسش دارم 

۱۵
بهمن

حال خوبی نداشتم

اینجا که کار میکنم رییسمون ورشکست شده حسابهاش رو بستن امروزم میگفت حکم جلبش رو گرفتن میترسم فردا برم سر کار هیچکسی نباشه 

یکی از کارگرا میگفت اینا پول بده نیستن حقوق اونو چند ماهه نداده به من گفت حقوقتو گرفتی از اینجا برو یه جای بهتر کار پیدا کن.

نمیدونم کجا برم فردا صبح میرم روزنامه میخرم ببینم چی میشه. میخواستم به اون مردهایی که همه دنبالم بودن میخواستن برام کار پیدا کنن پیام بدم ولی جلوی خودمو گرفتم چون میدونم کاری نمیکنن فقط پیشنهاد کارهای دیگه رو میدن . 

فقط خودم میتونم کاری برای خودم پیدا کنم هیچکسی دلش برای من نسوخته نباید گول بخورم نباید بهاشون تماس بگیرم خسته ام از اینهمه تنهایی ولی نمیخوام کسی بیاد تو زندگیم اذیت میشم وابسته میشم .

۱۰
بهمن

همیشه از اینکه وقت خودم رو صرف درس خوندن کرده بودم پشیمون بودم میگفتم ادمهای تحصیل نکرده که میرن دنبال پول وضعشون از ما بهتره ولی الان پشیمون نیستم با این تجربه ای که در طول این چند ماه بدست اوردم میفهمم پول همه چیز نیست . وقتی طرف سواد نداره حتی از روی یک متن ساده بخونه وقتی از هر ده تا جمله ای که میگه نه تاش خرافات و شایعه و از روی بی سوادیه، اینجاست که میفهمی پول همه چیز نیست.

حتی وارد بطن زندگی این آدمهای بی سواد ولی پولدار میشی میبینی اون راحتی و امکاناتی که میگن هم ندارند.

حتی دوست نداری باهاشون حرف بزنی چون اکثر حرفهاشون از روی بی سوادیه.

حالا میفهمم پدر و مادرم چرا اینقدر اصرار داشتن درس بخونیم البته من رشته خوبی نخوندم و بازار کار برای رشته من نبود ولی همین دانشگاه رفتن باعث شد خیلی از شایعات و خرافات رو از زندگیم حذف کنم.

یه چیز دیگه هم باعث شد خودمو بیشتر دوست بدارم این بود که فهمیدم آدمهایی که زیاد حرف میزنن اکثرا بی سواد هستن پس اگه کسی اومد گفت چرا کم حرفی یعنی اون ادم هم جزو افراد بی سواده. 

هرجوری که دوست دارید باشید مهم نیست اطرافیان چی میگن. البته دچار غرور هم نباید بشیم.

من هروقت میبینم ادم بی سوادی داره زیاد حرف میزنم فقط میگم اوهوم نه تحقیرش میکنم نه تاییدش میکنم 

۰۷
بهمن

یه خانومه هست همکارمه  مطلقه هست سه تا دختر داره با دختراش یه خونه کرایه کردن تو جنوب شهر زندگی میکنن. اینقدر این زن دوست و آشنا داره که حد نداره هر دقیقه یکیشون تماس میگیره یا خودش با اونا تماس میگیره همه هم عمو و داییش هستن میخوان ببرنش مسافرت و دعوتش میکنن گردش و تفریح یه کاری براش میخوان انجام بدن . کاری ندارم کی هستن .اینقدر این زن خوشه که حد و حساب نداره. ولی خودش میگه دوست داره تا چند سال دیگه فقط زنده باشه احساس خستگی میکنه.

داشتم زندگیش رو با زندگی یه زن متاهل مقایسه میکردم که فقط نشسته تو خونه با یه مرد که همسرشه در ارتباطه فقط با اون تفریح و گردش میره فقط با اون درد دل میکنه . شاید همسرش زیاد به اوت توجهی هم نکنه شاید هم رابطه شون عالی باشه .

نمیشه گفت کدومش بهتره یا بدتره مطمئنا هر جوری زندگی کنی سختیهای خودشو داره شیرینیهای خودشو داره ولی مهم اینه که از زندگیت راضی باشی.

یه جمله خوندم میگفت یک گل وقتی شکفته میشه با خودش فکر نمیکنه که من به زمین زیبایی بخشیدم یا عطر دادم اون گل فقط هست یک درخت هم همینطور فقط ما انسانها هستیم که در مورد همه چیز فکر میکنیم باید حضور داشتن را تمرین کنیم . در لحظه بودن و از داشته ها لذت بردن.

۰۶
بهمن
امروز سر کار بودم 
دیگه برام مهم نیست دیگران چی میگن درباره ام . من نشستم با خودم فکر کردم دیدم خودمو همینجوری که هستم دوست دارم درسته ادم کم حرفی هستم ولی کم حرف زدن رو دوست دارم پیش ادمها پرحرف ارامشم رو از دست میدم.  
مثلا تو مراسم سالگرد اقوام همسرم، جاریم با همه حرف میزد تیکه مینداخت الکی میخندید به یکی از مردهای میانسال فامیل همسر میگفت حاج اقا پولاتو از بانک دربیار بده ورثه دعا بجونت کنند اونم مرد هیزی بود داشت میگفت به ورثه که ادم پول نمیده ادم باید با پولاش حال کنه یعنی من این مکالمه رو میشنیدم تو دلم میگفتم چقدر اینا چندش اورند بخصوص این جاری من چطور دلش میشه با مردهای هیز اینطوری حرف بزنه. 
بعد پیش خودم گفتم قبلا دلم میخواست مثل اون باشم با همه  بشینم حرف بزنم و بخندم ولی الان میبینم خودمو دوست دارم تازه اون احترامی که دوست دارم رو از جانب بقیه دریافت میکنم بقیه اش دیگه مهم نیست.
یکی از دوستام که دائم حرف از نا امیدی میزنه گفت بیا بریم بیرون باهم حرف بزنیم دلمون وا بشه منم گفتم باشه  بالاخره ادم باید به داد دوستش برسه ولی خوب پیش خودم میگم من چه کمکی از دستم برمیاد امیدوارم بتونم همدردی کنم دلش وا بشه.
یکی دیگه از دوستام که اون همیشه ارومم میکرد به درد دلم گوش میکرد چند وقتیه خبری ازش نیست امیدوارم هر جا هست خوش باشه من دوست ندارم ناراحتیهام رو رو دل کسی بریزم .دوست دارم همه رو به خدای خودم بگم. دیروز که همسرم داشت نماز میخوند گفتم خوشبحالش حداقل به خدای خیالی خودش اعتقاد داره من چی ؟ حالا که فهمیدم خدا اونجوری نیست که ما فکر میکردیم خدا درون ماست احساس گمگشتگی بیشتری دارم میدونم این سرآغاز یه حرکت هست ولی نمی دونم به کجا .خدایا خودت کمکم کن.
۰۳
بهمن

دوباره دارم خود واقعیم رو پیدا میکنم

برام مهم نیست که مردم چی میگن یکی میاد میگه چرا دماغتو عمل نمیکنی یکی میاد میگه چرا عصبانی هستی 

دیگه هیچی برام مهم نیست ادم قیافشو تغییر بده برای کی برای ادمهایی که یروز هستن یروز دیگه اصلا نمی پرسن حالت چطوره زنده ای ؟ چیکار میکنی؟

و اینکه ادم وقتی تمام خودشو برای یکنفر میذاره و اون یک نفر هم اهمیتی به این عشق و محبتت نمیده دیگه به هیچکس نمی تونی علاقه و عشقتو نشون بدی دیگه تو هم مثل اونا سرد و بی روح میشی . میگن نباید سرد و بی روح بشی میگن باید انتظارتو از اطرافیان به صفر برسونی هرکاری از دستت برمیاد انجام بدی از اونا هم بخوای تو موقعیتهای سخت کمکت کنند.

عشقتو بدی تا عشق دریافت کنی.

من همیشه عشقمو میدم ولی هیچوقت از طرف مقابلم هیچی نمیخوام میگم خودش باید عقلش برسه که کمکم کنه یا من قهر کردم بیاد دنبالم . من احساس میکنم اگه چیزی رو بگم تا کسی برام انجامش بده اونوقت دیگه ارزشی نداره .

نمیدونم شاید واقعا اونطور که همه میگن من ادم عصبانی هستم شاید همکارام درست میگن ولی خودم اصلا متوجه نمیشم من که اینهمه با دیگران راه میام شاید تعریف عصبانی از دید ادمهای مختلف فرق داره. 

۰۳
بهمن

سعی میکنن تو برخورد با مراجعین خوش برخورد باشم تنها کاری که از دستم برمیاد همینه

پیش خودم میگم مردم خسته هستند شاید یه برخورد خوب کمی خستگی رو از تنشون دربیاره 

امیدوارم همیشه شعله عشق درونیم روشن باشه تا بتونم خوش برخورد باشم.