زندگی رویایی

هر وقت مینویسم چند لحظه بعد ذهنم آروم میشه و میتونم راه حل ها رو ببینم

زندگی رویایی

هر وقت مینویسم چند لحظه بعد ذهنم آروم میشه و میتونم راه حل ها رو ببینم

۲۳
آبان

خدایم میدونست اگه یه ادم مذهبی بفرسته سر راهم ، هرگز عشقی بوجود نمی امد پس یک نفر شبیه ارزوهایم فرستاد یکنفر اهل خواندن مولانا و حافظ یکنفر اهل موسیقی سنتی و عشق و عرفان . 

ولی خدا فقط میخواست به من بفهماند که هیچکس جز خودم دوستم ندارد . بفهماند وقتی دنبال خوشبخت شدن در بیرون از خود باشی از همیشه تنهاتر میشوی. خدا میخواست بفهماند وقتی منتظر دلسوزی دیگران باشی بیشتر زخم میخوری. 

عشق فقط درون خودمان قرار دارد و به هیچ شخص یا شکل زندگی وابسته نیست.

این یکنفر شبیه رویاهایم خط بطلان کشید بر همه عقایدم باید دوباره از نو بسازم باید خراب کنم هرچه ساخته ذهنم بود.

۲۱
آبان

ازدواج تو ایران مثل جذام گرفتن یا یه نوع بیماری ناشناخته میمونه

البته برای خانمها چون کسی دیگه باهاشون حرف نمیزنه و پیام نمیده کسی دوست  نداره باهاشون دوست بشه کسی به دیدنشون نمیاد. پیشرفت کاریشون به سختی صورت میگیره رییسشونم میگه تو متاهلی باید زود بری خونه پس نمیتونی صندوقدار باشی . همسرشون هم چون فکر میکنه داره خرجشونو میده دیگه نیازی نیست محبت کنه نیازی نیست زن و بچه اش رو ببره تفریح .

مثل یک پرنده تو قفس . 


۲۰
آبان

به من گفتن ساده و بی شیله پیله هستی

ولی به نظرم ساده اون کسی هست که وقتی دیگران براش زبون میریزن خام میشه 

خوشبختانه یا بدبختانه زبون ریختن هیچ کسی رو من اثر نداره


۲۰
آبان
نمیدونم چرا اینجوری شدم
میخوام به گذشته فکر نکنم ولی نمیشه 
احوالم اصلا خوب نیست 
چرا ادمها خیلی راحت میتونن اعتماد دیگران رو به دست بیارن ولی من نمیتونم
چرا حس میکنم هیچکدوم از اطرافیانم به من اعتماد ندارن
احساس میکنم همه به یه رهگذر غریبه تو خیابون بیشتر از من  اعتماد دارن مگه من چجوری رفتار میکنم 
حس بدی پیدا کردم
شاید دلیلش این بهشه که خودم به خودم زیاد اعتماد ندارم
همکارم داره میره اون صندوقدار اول بود من صندوقدار دوم یعنی روزهایی که اون نباشه من جاش مینشستم 
و هیچوقت هم مشکلی پیش نمیومد پیکها رو تسویه میکردم صندوق هم تحویل میدادم . بقیه روزها من تلفن جواب میدم . الان داره میره اونا میخوان ینفر بیارن جای اون یعنی حاضرن صندوق دست یه تازه وارد بیفته ده روز فیش اشتباه بزنه بعد چند هفته هم بزاره بره ولی دست من ندن.
البته خودمم تردید دارم چون دوست ندارم بچه هام یکساعت بیشتر تنها بمونن. ولی حس بدی هم پیدا کردم 
الان چند هفته باید همه چیز قروقاطی بشه 
به دوستم هم دیگه پیام نمیدم چرا همه اش من باید پیام بدم 
از ترس اینکه‌تنها نمونم حاضرم به کسی که به من بی محلی میکنه التماس کنم با من دوست باشه  
۱۹
آبان

دوستان زیادی اطرافم هستن ولی من فقط با یه نفر حسم یکی هست. هر دو به عرفان مولانا و حافظ علاقه مندیم. هر دو از موسیقی سنتی خوشمان می اید . من فقط اهنگهایی که اون میفرسته را دوست دارم گوش کنم. چند روز پیش برام اهنگی از محسن نامجو فرستاده بود صدبار گوش کردم. 

اصلا انگار پشت همه اهنگهایی که اون فرد میفرسته روح وجود داره . روح عشق.

دلم میخواست میتونستم باهاش صمیمی تر بشم بریم بیرون بگردیم دیوونه بازی دربیاریم . زندگی یعنی همین حال و هواها . زندگی هیچ مقصدی نداره. باید فقط از مسیر لذت ببریم. مثل یک جاده زیبا میمونه. 

تو این جاده بعضی وقتا تنها باید قدم بزنی بعضی وقتا هم یکی میاد کنارت از حضورش و حرفهاش لذت میبری .

الان تو روزهای تنهاییم هستم نمیدونم حرفهامو برای کی بزنم . ولی میدونم بالاخره دوباره ینفر میاد میتونیم باهمدیگه از این جاده لذت ببریم. 

یعنی اون کنارم بود ولی خودم ازش ترسیدم و به پیامش جواب ندادم . نمیدونم چرا گاهی وقتا شک و تردید میاد سراغم و نمیذاره از زندگی لذت ببرم .


۰۷
آبان

چندماه پیش به این نتیجه رسیده بودم که دلسوزی برای دیگران خوب نیست چون خیلی وقتا برعکس جلوه میکنه .

ولی امروز به این نتیجه رسیدم که دلسوزی برای خود هم خوب نیست چون باعث میشه از جریان زندگی و از لذت بردن از زندگی جا بمونی

یا شاید به کارهایی دست بزنی که اصلا لزومی نداره 

یا به خاطر دلسوزی برای خود یه کار اشتباه و بد رو برای خوپت خوب جلوه بدی و بگی من حق دارم اینطوری بشم

در حالیکه افتادن تو اون مسیر به خودت و چه بسا اطرافیانت ضربه خواهد زد

وقتی برای خود دلسوزی کنیم جنبه های غیر اخلاقی برخی اعمال را برای خود توجیه میکنیم. این متن را بخوانید:

استاد دانشگاه استنفورد بندورا به این موضوع پرداخته و جواب او به این مساله چنین است: افراد معمولا دست به اعمال ناپسند نمی‌زنند مگر آنکه جنبه‌های غیراخلاقی آن اعمال را برای خودشان توجیه کرده باشند. او شش مکانیزم شناختی- روانی را که انسان ها به کار می گیرند را معرفی کرده است:


مکانیزم شستشوی اخلاقی: با تاکید بر اهداف متعالی، رفتار غیراخلاقی طوری توجیه میشود که قابل دفاع یا حتی ستایش‌آمیز به نظر برسد. تروریستهای انتحاری که حتی ممکن است در زندگی شخصی به یک مورچه نیز آزار نرسانند با همین روش اقناع می شوند: پاک کردن زمین از زشتی و پلشتی. رفتار زشت با هدفی متعالی شستشو داده می شود و تبدیل به عملی توجیه پذیر و اخلاقی می شود.


مکانیزم تلطیف لغوی: نامگذاری یک فعل غیراخلاقی با کلمات متفاوت که باعث می شود زشتی آن کمتر شود. مثلاً رهبران نازی کشتار یهودیان را «پاکسازی اروپا» می نامیدند. به جای خیانت جنسی به همسر گفته می شود «شیطنت کوچولو». در فرهنگ خودمان هم اشتباهات و خطای فردی را با این جمله که شیطون گولم زد تلطیف لغوی می کنیم


مکانیزم قیاس با نمونه های بدتر: در این روش فرد با مقایسه رفتار خود با نمونه هایی بدتر از سوی دیگران از عذاب وجدان خود کم میکند. «بابا! طرف سه هزار میلیارد تومان برده و خورده، حالا شما به هزار و پانصد تومان ما گیر دادی؟» 


مکانیزم انتقال مسئولیت: فرد در این حالت مسئولیت را به گردن یک منبع خارجی می‌اندازد یا آن را میان جمع بزرگتری تقسیم می‌کند. در قتل عام "می لای" یک گروه از سربازان امریکایی، پانصد غیر نظامی ویتنامی را شکنجه کردند، مورد تجاوز قرار داند، کشتند و بدن بعضی‌ها را مثله کردند. وقتی ۱۴ نفر از افسران بابت این ماجرا محاکمه شدند مسئولیت را به گردن مافوق  انداختند و البته رفع اتهام هم شدند!


مکانیزم انسانیت‌زدایی از قربانی: منطق کلی این روش مادون انسان در نظر گرفتن سایرین است. هرچه کیفیت انسانی قربانی بیشتر خدشه دار شود، آسیب رساندن به او سهل‌تر میشود. کاکاسیا خواندن برده ها، کم عقل دانستن زنان و شهروند درجه دو دانستن اقلیت ها، مزاحم خواندن مهاجرین در واقع آماده سازی برخوردهای زشت و خشن با اینهاست.


مکانیزم قربانی مقصر: در این روش خود قربانی مسبب اصلی شرارت قلمداد میشود. کارگرانی که بدرفتاری کارفرما را دلیل دزدی خود میدانند، متجاوزی که میگوید سر و وضع قربانی تحریک آمیز بوده نمونه‌هایی ازاین مکانیزم هستند (برداشتی آزاد از نوشته محسن حسن‌زاده از کانال صدانت)


۲۳
مهر

کتابی صوتی از اکهارت تول گوش میکنم به نام نیروی حال

این قسمت درباره دردمندی درونبود خیلی قشنگ گفته :

ناپدید شدن دردمندی

تا موقعیکه نیروی حال را نپذیرفته باشی هر رنج عاطفی ردی از خود برجای خواهد گذاشت

این درد و رنج تلمبار شده میدان منفی انرژی تولید میکند

در انسان ناشاد دردمندی بدن فعال است

وقتی دردمندی در شرایط فعال شدن باشد حتی یک فکر آنرا فعال میکند

بیماریها و حوادث از دردمندی بدن به وجود می آیند

علایم ناخشنودی را در خود مشاهده کن در هر شکل و صورتیکه هستند 

این علایم ممکن است بیداری دردمندی بدن در تو باشند

که به شکلهای تحریک پذیری ناشکیبایی ملالت و اسیب  رساندن به کسی خشم عصبانیت و افسردگی میل به رخ دادن حادثه ای غمبار در رابطه ات با کسی که دوستش داری نمود پیدا میکند. 

به محض انکه دردمندی بدن از صورت نهفته اش بیرون امد انرا در این شکلها ببین و دستگیرش کن 

دردمندی بدن دوست دارد بماند

دردمندی  تنها در یک صورت میماند اینکه تو خود رابا ان یگانه بپنداری 

در این صورت بر میخیزد و بر تو فرمان میراند

تو به ان غذا میرسانی 

هر چیزی که درد و رنج بیشتری می آفریند عصبانیت و افسردگی نمایش غمبار در رابطه خشم و بیماری .

غذای درد و رنج فقط درد و رنج است 

درد و رنج نمیتواند از شادمانی تغذیه کند 

به یک قربانی یا مقصر یا مجرم تبدیل میشوی خواهان این هستی که کسی را دچار رنج کنی یا خود دچار رنج شوی و یا هر دو

بقای درمندی بدن به ان بستگی دارد که تو خود را نا اگاهانه با ان یکی بدانی

اگر با ان رودررو نشوی و نور اگاهیت را بر ان نتابانی باید با دردمندی کلنجار بروی

ممکن است دردمندی بدن تو هیولا وار تو را بترساند و تو نتوانی نگاهی به ان بیندازی

اما در درمندی بدن تو شبحیست که تاب حضور ناب تورا ندارد

اگر بگوییم درد چیزی نیست جز وهم و خیال از درد و رنج رها نمیشویم

به محض اینکه دردمندی را ببینی مشاهده اش کنی میدان انرژی ان را درون خویش احساس میکنی

رشته یکی انگاری خود با ذهن گسسته میشودو مرتبه برتر اگاهی تو پدیدار میشود

تو اکنون مشاهده کننده دردمندی بدن خویش شده ای

دیگر درمندی نمیتواند از تو تغذیه کند تو به سرچشمه نیروی درون خویش رسیده ای 

هر انچه که در معرض نور قرار میگیرد دیده میشود

همانطور که با تاریکی نمیتواندجنگید با دردمندی هم نمی توان جنگید 

تماشای ان یعنی انرا به عنوان پاره ای از انچه در لحظه حال است پذیرفته ای


خلاصه کلام :یعنی اگر دردمندی خودت دوست داری این حالت رو تجربه کنی

۱۸
مهر

به نظرم هیچ چیز در این دنیا قطعیت نداره همه چیز نسبی است فقط خداست که قطعی هست. 

همه چیز تغییر میکند فقط تغییر است که همیشگی است

شاید تغییر مساوی با خداست

هر چیزی که تغییر میکند یعنی روح خدا در ان جریان دارد 

پس چرا باید از تغییر ناراحت باشیم؟

هیچ دوستی همیشگی نیست هیچ وضعیتی همیشگی نیست هیچ غم و شادی همیشگی نیست. 

هر اتفاقی افتاد چه خوب یا بد باید بگیم این نیز بگذرد…


۱۳
مهر

فکر کنم دوماه نبودم 

از مرداد تا الان 

منشی شدم تلفن جواب میدم ولی جمعه ها هم باید سرکار باشم . اصلا وقت نمیکردم بیام.

اینقدر تو این دوماه حس خوبی داشتم که نیازی به نوشتن نمیدیدم . ولی امروز حس کردم دلم میخواد بنویسم. 

تو این دوماه خیلی بزرگتر شدم 

اول بگم به محض ورودم به کار یکی از همکارام به من با علاقه نگاه میکرد با اینکه معذب زودم ولی از اینکه ینفر به من توجه میکنه خوشحال میشدم. دائم به من میرسید خوراکی میاورد ضعف نکنم. میدونستم همه اش فیلمه طرف مناهل منم مناهل ولی نمیدونم چرا دلم میخواست ببینم چی میشه. طرف ابراز علاقه میکرد تا اینکه یه همکار خانم جدید هم کنار من اضافه شد . این اقاهه برای اون خانومه هم همه اینکارهارو میکرد ولی از من سکس میخواست از اون خانومه پول میخواست . 

حالا این اقا از اینجا رفته یه جای جدید و به اون خانومه هم احتمالا گفته بیان کنار هم تا با هم کار جدید شروع کنن ولی من خودمو کشیدم کنار چون فهمیدم هیچکسی الکی به ادم محبت نمیکنه بالاخره از ادم یه چیزی میخواد دیگه. 

الان دلم گرفته چون شاید تا اخر ما این خانومه هم بره من نمیدونم چی میشه یعنی من جای اون صندوقدار میشم؟

اابته صندوقدار بودن یه خوبی داره که مغز ادم از اکبندی درمیاد به فعالیت واداشته میشه.

الان نمیدونم چرا دلم گرفته 

دوستم تو اینستا یه استوری گذاشته بود نوشته بود غم عمق تورو زیاد میکنه مثل درخت که در خاک ریشه هاش عمیق میشه شادی قدت را افزایش میده مثل درخت که قدش رشد میکنه. پس غم و شادی هر دو لازمه زندگیه . 

۱۶
مرداد

دیروز اولین روز کارم بود . تو این کار خوبیش اینه که سلولهای مغز آدم به کار میفتن از حالت آکبندی درمیان. مثل یه نوع ورزش مغزی میمونه. روحیه آدم عوض میشه . من که نظرم خوب بود خدا کنه اونا هم نظرشون خوب باشه. من همه چیز رو به خدا سپردم میدونم شروع به هر مرحله ای که در زندگیم میکنم درسهایی درش نهفته هست. همه آدمهایی که میان تو زندگیم هیچکدوم اتفاقی نیست . من تصمیم خودم رو گرفتم و نا امید نمیشم . تو اجتماع بودن آدم رو به بلوغی میرسونه که هیچ جای دیگه به اون بلوغ دست پیدا نمیکنی.