زندگی رویایی

هر وقت مینویسم چند لحظه بعد ذهنم آروم میشه و میتونم راه حل ها رو ببینم

زندگی رویایی

هر وقت مینویسم چند لحظه بعد ذهنم آروم میشه و میتونم راه حل ها رو ببینم

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

۱۲
اسفند
دیشب برای اولین بار شب هم رفتم محل کارم چون رییس میگفت امشب نیستن من به جاشون رفتم .یه حس عجیبی بود همیشه از شب میترسیدم ولی الان حس خوبی داشتم. کتاب ملت عشق هم با خودم بردم بخونم . اون قسمت رو داشتم میخوندم که کیمیا میگفت شمس تبریزی فقط پیشم میاد با همدیگه حرف میزنیم ولی ازدواجمون هنوز کامل نشده .میگفت نمیدونم ما چی هستیم شاید. جفت روحی هستیم شاید اون استادم هست. 
خلاصه که اینکه یاد ح افتادم اونم مثل جفت روحی من میمونه .پریشب هم بهش گفتم تو شمس تبریزی هستی که دوباره برگشتی. 
ولی آخرهای کتاب ملت عشق متن بسیار سنگینی داره فنا در خداونده . طوریکه نشون میده کیمیا از عشق شمس تبریزی به اون مرحله فنا میرسه و خدارا حس میکنه.
فکر میکنم این جمله که دیگرانی وجود ندارد همه خودم هستن اینجا مشخص میشه.
به نظر من دیگران برای این کنارما قرار نمیگیرند که مارا از تنهایی دربیارند دیگران فقط می آیند که ما را به خدایمان نزدیکتر کنند که آتش درونی عشق مارا شعله ور تر کنند تا بالاخره در خدا فنا شویم. و این مرحله هست که هر کسی نمی تونه در اون قدم بگذاره . من هر بار تا این مرحله رسیدم بعد از ان عشقم را جایی دیگر بردم تا از تنهایی دق نکنم یا به فرزندانم منتقل کردم یا کسی دیگر . هر کسی نمی تواند در عشق یکنفر که اهمیتی به او نمیدهد بماند خودش را و نفسش را قربانی کند و در نهایت خدارا ملاقات کند.