زندگی رویایی

هر وقت مینویسم چند لحظه بعد ذهنم آروم میشه و میتونم راه حل ها رو ببینم

زندگی رویایی

هر وقت مینویسم چند لحظه بعد ذهنم آروم میشه و میتونم راه حل ها رو ببینم

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

۲۳
مهر

کتابی صوتی از اکهارت تول گوش میکنم به نام نیروی حال

این قسمت درباره دردمندی درونبود خیلی قشنگ گفته :

ناپدید شدن دردمندی

تا موقعیکه نیروی حال را نپذیرفته باشی هر رنج عاطفی ردی از خود برجای خواهد گذاشت

این درد و رنج تلمبار شده میدان منفی انرژی تولید میکند

در انسان ناشاد دردمندی بدن فعال است

وقتی دردمندی در شرایط فعال شدن باشد حتی یک فکر آنرا فعال میکند

بیماریها و حوادث از دردمندی بدن به وجود می آیند

علایم ناخشنودی را در خود مشاهده کن در هر شکل و صورتیکه هستند 

این علایم ممکن است بیداری دردمندی بدن در تو باشند

که به شکلهای تحریک پذیری ناشکیبایی ملالت و اسیب  رساندن به کسی خشم عصبانیت و افسردگی میل به رخ دادن حادثه ای غمبار در رابطه ات با کسی که دوستش داری نمود پیدا میکند. 

به محض انکه دردمندی بدن از صورت نهفته اش بیرون امد انرا در این شکلها ببین و دستگیرش کن 

دردمندی بدن دوست دارد بماند

دردمندی  تنها در یک صورت میماند اینکه تو خود رابا ان یگانه بپنداری 

در این صورت بر میخیزد و بر تو فرمان میراند

تو به ان غذا میرسانی 

هر چیزی که درد و رنج بیشتری می آفریند عصبانیت و افسردگی نمایش غمبار در رابطه خشم و بیماری .

غذای درد و رنج فقط درد و رنج است 

درد و رنج نمیتواند از شادمانی تغذیه کند 

به یک قربانی یا مقصر یا مجرم تبدیل میشوی خواهان این هستی که کسی را دچار رنج کنی یا خود دچار رنج شوی و یا هر دو

بقای درمندی بدن به ان بستگی دارد که تو خود را نا اگاهانه با ان یکی بدانی

اگر با ان رودررو نشوی و نور اگاهیت را بر ان نتابانی باید با دردمندی کلنجار بروی

ممکن است دردمندی بدن تو هیولا وار تو را بترساند و تو نتوانی نگاهی به ان بیندازی

اما در درمندی بدن تو شبحیست که تاب حضور ناب تورا ندارد

اگر بگوییم درد چیزی نیست جز وهم و خیال از درد و رنج رها نمیشویم

به محض اینکه دردمندی را ببینی مشاهده اش کنی میدان انرژی ان را درون خویش احساس میکنی

رشته یکی انگاری خود با ذهن گسسته میشودو مرتبه برتر اگاهی تو پدیدار میشود

تو اکنون مشاهده کننده دردمندی بدن خویش شده ای

دیگر درمندی نمیتواند از تو تغذیه کند تو به سرچشمه نیروی درون خویش رسیده ای 

هر انچه که در معرض نور قرار میگیرد دیده میشود

همانطور که با تاریکی نمیتواندجنگید با دردمندی هم نمی توان جنگید 

تماشای ان یعنی انرا به عنوان پاره ای از انچه در لحظه حال است پذیرفته ای


خلاصه کلام :یعنی اگر دردمندی خودت دوست داری این حالت رو تجربه کنی

۱۸
مهر

به نظرم هیچ چیز در این دنیا قطعیت نداره همه چیز نسبی است فقط خداست که قطعی هست. 

همه چیز تغییر میکند فقط تغییر است که همیشگی است

شاید تغییر مساوی با خداست

هر چیزی که تغییر میکند یعنی روح خدا در ان جریان دارد 

پس چرا باید از تغییر ناراحت باشیم؟

هیچ دوستی همیشگی نیست هیچ وضعیتی همیشگی نیست هیچ غم و شادی همیشگی نیست. 

هر اتفاقی افتاد چه خوب یا بد باید بگیم این نیز بگذرد…


۱۳
مهر

فکر کنم دوماه نبودم 

از مرداد تا الان 

منشی شدم تلفن جواب میدم ولی جمعه ها هم باید سرکار باشم . اصلا وقت نمیکردم بیام.

اینقدر تو این دوماه حس خوبی داشتم که نیازی به نوشتن نمیدیدم . ولی امروز حس کردم دلم میخواد بنویسم. 

تو این دوماه خیلی بزرگتر شدم 

اول بگم به محض ورودم به کار یکی از همکارام به من با علاقه نگاه میکرد با اینکه معذب زودم ولی از اینکه ینفر به من توجه میکنه خوشحال میشدم. دائم به من میرسید خوراکی میاورد ضعف نکنم. میدونستم همه اش فیلمه طرف مناهل منم مناهل ولی نمیدونم چرا دلم میخواست ببینم چی میشه. طرف ابراز علاقه میکرد تا اینکه یه همکار خانم جدید هم کنار من اضافه شد . این اقاهه برای اون خانومه هم همه اینکارهارو میکرد ولی از من سکس میخواست از اون خانومه پول میخواست . 

حالا این اقا از اینجا رفته یه جای جدید و به اون خانومه هم احتمالا گفته بیان کنار هم تا با هم کار جدید شروع کنن ولی من خودمو کشیدم کنار چون فهمیدم هیچکسی الکی به ادم محبت نمیکنه بالاخره از ادم یه چیزی میخواد دیگه. 

الان دلم گرفته چون شاید تا اخر ما این خانومه هم بره من نمیدونم چی میشه یعنی من جای اون صندوقدار میشم؟

اابته صندوقدار بودن یه خوبی داره که مغز ادم از اکبندی درمیاد به فعالیت واداشته میشه.

الان نمیدونم چرا دلم گرفته 

دوستم تو اینستا یه استوری گذاشته بود نوشته بود غم عمق تورو زیاد میکنه مثل درخت که در خاک ریشه هاش عمیق میشه شادی قدت را افزایش میده مثل درخت که قدش رشد میکنه. پس غم و شادی هر دو لازمه زندگیه .