زندگی رویایی

هر وقت مینویسم چند لحظه بعد ذهنم آروم میشه و میتونم راه حل ها رو ببینم

زندگی رویایی

هر وقت مینویسم چند لحظه بعد ذهنم آروم میشه و میتونم راه حل ها رو ببینم

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

۰۷
اسفند

آدمها وقتی تو راهی قدم میذارند به اسم خودشناسی 

بازتاب تخلفاتشون رو بسیار گسترده تر میبینند به گستردگی جهان هستی.

تخلفاتی ساده مثل دل کسی رو شکستن، به کسی بی اهمیت بودن، تحقیر کردن کسی، کوچک شمردن دیگران ،غذور و خودبرتر بینی، به دیدار کسانیکه دوستمون دارند نرفتن و از این قبیل تخلفات 

آدمی که تو را خودشناسی قدم برمیداره اولش تخلفات معمولی که دیگران خیلی راحت انجام میدن رو برای خودش مجاز نمی دونه مثل دزدی و تخلفات بزرگتر تا اینکه بعدها میفهمه انجام ندادن اون کارها وظیفه اش بوده هیچ امتیازی براش به حساب نمیاد هنوز تو نقطه صفر هست .

تا اینکه میاد بالاتر بره خودش رو به انسان متعالی نزدیک کنه اونوقت هست که میبینه حتی گفتن یک جمله که دیگری رو تحقیر کنه یا دل کسی رو بشکونه یا حتی دعوت کسی رو که میتونه بره دیدنش نادیده بگیره براش عواقب و بازتابهای بزرگی داره .به بزرگی دنیا .اونوقته که میفهمه چقدر کارش سخته.

اینا چیزهایی بود که امروز نشونم دادن بازتاب اون بحث چهارشنبه گذشته تو سرای محله با خانومی که گفت پاشو من میخوام لباسم رو عوض کنم و من پانشدم رو این هفته با یه اتفاق به بزرگی دنیا دیدم یه ویروس که به این شکل همه گیر شد و میخواست نشونمون بده ما آدمها چقدر به ارتباط با هم نیاز داریم. امروز نشونم دادن چرا این همه دارم سختی میکشم برای پسرم چون وقتی پسرم دوساله بود مادر و پدر همسرم برای پاسخ عید دیدنی میخواستن برن خونه مامان و بابای من هر سال ما هم باهاشون میرفتیم اون سال اینقدر خسته و دلشکسته بودم که گفتم نمیام بچه هارم نمیذارم ببرید. همسرم همراهشون رفت من خوشحال از اینکه بالاخره یجا تونستم زورگویی های این خانواده رو بشکنم چون هرسال بعد خونه مادرم ،مادر شوهرم مجبورمون میکرد به خونه خواهرش سر بزنیم. من اون سالها از هیچ کس محبت نمیدیدم فکر میکردم بهترین راه قطع رابطه هست .جاری و خواهرشوهرم مسخره ام میکردن که دوتا بچه کوچیک پشت سر هم آوردم.مادرم به من تیکه مینداخت .مادر شوهرم و خواهرش به من تیکه مینداختن همسرم هم توجهی نداشت. من علت اینهمه توهین ها رو نمیفهمیدم تا اینکه الان میفهمم همه اونا درون خودم بودن یعنی خودم از این وضعیت ناراحت بودم که آدمهایی که مسخره ام میکردن رو به طرف خودم جذب میکردم. بازتاب اون روزها رو دیدم با غیر اجتماعی شدن پسرم و تا الان دارم تاوان اون روزها رو پس میدم یه پام مدرسه یه پام مشاور تا این بچه خوب بشه.