زندگی رویایی

هر وقت مینویسم چند لحظه بعد ذهنم آروم میشه و میتونم راه حل ها رو ببینم

زندگی رویایی

هر وقت مینویسم چند لحظه بعد ذهنم آروم میشه و میتونم راه حل ها رو ببینم

۲۸
آذر

دیروز همکارم مجبورم کرد برم همراهش شرکت همسرش تا عضو نت ورک مارکتینگ بشم . 

خیلی خنده دار بود اون اقاهه داشت توضیح میداد برام من داشتم به این فکر میکردم یعنی من باید هزار تا ادم رو جذب کنم تا درامد ماهی صد میلیون داشته باشم. البته اولش چهار نفر که اون چهار نفر هر کدوم چهار نفر دیگه تا سطح پنج که میشیم هزار نفر هر کسی هم بیاد باید اولش پانصد هزار تومن کتاب ها و سیدی های موفقیت بخره. من داشتم فکر میکردم اخه کی میاد پنصد هزار تومن بده کتاب بخره ؟؟؟؟

وسطای جلسه بود که همسرم زنگ زد گفت بیا خونه اینا همشون دزد و کلاش و کلاه بردارن .نیای خونه میام اونجارو بهم میریزم منم خدافظی کردم اومدم .

همسرم قبلا عضو شرکتهای هرمی بوده پولاشو از دست داده بود الان همون شرکتها به نامی دیگر دارن فعالیت میکنن. 

این همکار جدیدم بهش باید بگم اگه تو اونجا درامدت خوبه چرا اومدی اینجا صندوقدار شدی؟ الانم همه مارو با زبون مجبور کرده بیاییم شرکتشون تا عضو بشیم بهش گفتم همسرم اجازه نمیده تا دست از سرم برداره.

۱۷
آذر

رفتم همایش تربیت کودک که تو مدرسه دخترم برگذار میشد . 

روانشناسه میگفت ما بچه هامونو بزرگ میکنیم ولی تربیت نم کنیم .بزرگ کردن یعنی همونطوری که از یه گیاه مراقبت میکنیم ولی تربیت کردن یعنی همانطور که یه اسب را تربیت میکنیم.

من از این مثال شوکه شدم اخه یعنی چی . حالا کاری که با اسب میکنیم مگه خوبه ؟ اون طفلی رو برای مسابقه دادن یا بار بردن تربیت میکنیم و ازادی طبیعی اش را میگیریم.

علم روانشنناسی به نظرم ناقصه واقعا ادم میمونه یعنی باید بچه رو مثل اسب بار اورد نباید بذاریم استعدادهاش شکوفا بشن اینجوری اعتماد به نفسی براش میمونه؟


۱۶
آذر

دیشب داشتیم برنامه کجا بریم رو نگاه میکردیم خانومه رفته بود ایتالیا رو میگشت یه بارون زیبایی هم میمومد تو دلم گفتم از اون بارونا هست که من عاشقشم . گفتم دست بچه هامو بگیرم برم ایتالیا پناهنده بشم. ساعت ده شب یهویی دیدم از اون بارونهای دوست داشتنی داره میاد خیلی ذوق کردم . 

انگاری خدا داشت میگفت نمیخواد بری جایی.

همسرم گفت اگه دوست داشته باشی میتونی بری گفتم من نمیرم اگه برم بخاطر بچه ها میرم. 

اگه قرار باشه پسرمون سنجش مدرسه ازش ایراد بگیره میبرمشون خارج از ایران

۱۳
آذر

تو گفتار درمانی نشستم یه زن دیگه هم اونجا نشسته منتظره دخترشه . در نگاهش همیشه یه غم عجیبی میبینم غم زن بودن تنها بودن .ما زنها فقط به خاطر تشکیل خانواده و داشتن یه خانواده و فرزند برای خودمون ازدواج میکنیم بعد میمونیم با یه کوه از غم و تنهایی. 

اشو راست میگه اگه نتونی تو تنهایی خودت خوشحال باشی مطمئن باش با هیچکس دیگه ای نمی تونی خوشحال باشی اول باید خودتو دوست داشته باشی.

همسرم دیشب گفت میخواد بره شمال با اینکه شش ماهه سفر نرفتم و دلم خیلی سفر میخواست ولی چیزی نگفتم بعد خودش گفت تو چرا غر غر نمیکنی همیشه وقتی تنهایی میرفتم سفر غر غر میکردی .

نمیدونم چرا ولی دیگه هیچ حس ناراحتی ندارم انگار اونم مثل یکی از افراد جامعه هست که هر کاری خواست میتونه انجام بده . 

من باید به فکر زندگی خودم باشم باید سطح انرژیم رو بالاتر ببرم نگاهم رو از مسائل سطحی زندگی بالاتر ببرم.

۱۱
آذر

امروز بعد مدتها فیلم اون خانم جلسه ای که داشت با یه خانومه دعوا میکرد میگفت دیر اومدی نخواه زود بری رو میشنیدم احساس کردم اون زن مداح درونش پر از نفرت و خشمه که اینجور داد میزنه تحقیر و توهین میکنه . شاید دلیلش این باشه که تمام عمرش خودشو محروم کرده از حق و حقوقش .امیالشو سرکوب کرده. من ترجیح میدم یه زن آزاد ولی آرام باشم تا یه زن وحشی بددهن که مجبور بوده خودشو بپوشون و لذتها رو به خودش حروم کنه

۱۱
آذر

ناراحت بود و به زمین و زمان بد و بیره میگفت . میگفت تقصیر اونه من اینجوری شدم . من نمیخواستم با مرد غریبه ای رابطه برقرار کنم ولی همسرم هم نمیتونست نیازم رو برطرف کنه . از رابطه  جنسیش با همسرش راضی نبود  میگفت من میخواستم رابطه جنسیم عمق داشته باشه تمام سلولهای تنم بلرزه . ولی همسرم توانایی اینو نداره که اینکارو برام انجام بده زیاد بلد نیست. 

میگفت منم مجبور شدم با یه مرد مجرد رابطه جنسی بدون پوشش برقرار کنم و الان پشیمون بود.

ولی به نظرم اینا همه اش بهانه هست ما نمی دونیم از زندگی چی میخواهیم نمیدونیم برای چی پا به این دنیا گذاشتیم بخاطر همین خودمون رو با رابطه جنسی و پول و ازدواج و بچه و … سرگرم میکنیم .

۲۹
آبان

امروز تو محل کارم ینفر مشتری زنگ زد من عادت دارم با خانوما صحبت میکنم کلمه عزیزم و گلم رو به کار میبرم این دفعه یه آقا بود حواسم نبود طبق عادت گفتم نه عزیزم این مورد رو نداریم یهویی فهمیدم چی گفتم کلی خجالت کشیدم اونم هول شد صداش میلرزید بعد گفت خوب هر چی شما صلاح‌میدونید هرکدومو دارید بفرستید. خنده ام گرفت ولی طبق شعر خانوم فرساد عشق همون نگاهی هست که شاید فراموش کنی.

یه چیز دیگه ای هم فهمیدم اینکه میگن خانومها به جهان هستی شباهت بیشتری دارند درسته . آقایان هم ماجراجوهای این جهان هستی هستند یک زن را که بدست اوردند فکر میکنند دیگه کشفش کردند برای ماجراجویی سراغ دیگران هم شاید بروند البته مردهایی هم هستند که یکبار عاشق میشوند و برای همیشه عاشق میمانند . ولی هر دو دسته قابل احترامند چون طبیعت به همه ما نیاز داشته که مارا بوجود اورده.

من نمی دونم چرا اینقدر به عشق نیاز دارم خدای خوبم لطفا من را از عشق خودت لبریز کن تا عشق های زمینی دیگه به چشمم نیایند.مرا در خود حل کن.

۲۹
آبان

صبح یه اهنگ پیدا کردم از خانوم مرجان فرساد فوق العاده بود اسم اهنگ افسانه هست به این مضمون:

عشق مثل تو قصه ها نیست
حتی شبیه افسانه ها نیست
ما هم یه عمری گول قصه ها رو خوردیم
واسه هرکی برامون تب نمی کرد مردیم
عشق همون چشمای خسته است
همون دستای سرد و پینه بسته است
عشق همون مهر مادری بود
تو طعم خوب یه نهار سرسری بود
عشق دلیه که برات نگرونه
همون نگاهه که شاید یادت نمونه
عشق لبخند یه دوست خوبه
عشق کتاب خوندن وقت غروبه
عشق دلیه که برات نگرونه
همون نگاهه که شاید یادت نمونه
عشق اون هدیه است که دوست نداشتم
عشق همون بود که براش هیچ وقتی نذاشتم…


با این اهنگ خیلی گریه کردم تازه معنای واقعی عشق رو فهمیدم باورم نمیشد یکی دیگه تو این دنیا هست که تجربیات من رو داشته انگار صدای او صدای خودم بود حس میکردم اینا حرفهای ته دل منم هست. خدایا ممنونم از این عشق


۲۸
آبان

دیگه همه چیز تموم شد گفتم دیگه نیا من نیازی به پیامهای گاه و بیگاهت ندارم تنها موندن بهتر از اینه که منت تورو بکشم . من فقط دوسش داشتم اون فقط از سرکنجکاوی میومد گاهی سوالی میپرسید.

میدونم خدا داره همه چیز رو سرجای خودش میذاره 

از نظر من همه چیز بهم ریخته شده 

ولی از بالا نگاه کنیم همه چیز داره درست میشه مثل یه جورچین که اولش معلوم نیست چی به چیه

اگه ادم خودشو دوست داشته باشه احساس تنهایی نمیکنه . چون میدونه دوست داشتنی هست نگران از دست دادن کسی نمیشه چون میدونه عشق زمینیش رو که از دست بده عشقی بزرگتر رو به دست میاره.

فقط من الان دپرسم با هیچکسم میل سخن گفتن ندارم میل اشنا شدن ندارم اصلا از همه بریدم پیش خودم میگم چه فایده وقتی قراره وابسته بشم و بعدهم مورد بی مهری قرار بگیرم. دیگه میدونم چاره شاد شدن من در دیگران وجود ندارد . من فقط میتونم محبت کنم به همه و بگذرم از آنها. نباید مثل اب راکد یکجا بمونم.


۲۷
آبان

میدونی چیه دوستهات و آدمها میان تو زندگیت مثل استاد معنوی مثل یک معلم . ولی درس رو که گرفتی دیگه باید از زندگیت برن چون تو الان یه مرحله بالاتر رفتی دیگه اون آدم سابق نیستی. دیگه اونا نمی تونن تو زندگیت بمونن. باید بری باید گذر کنی مثل رود جاری باشی تا یاد بگیری وگرنه درجا میزنی .

نگران این نباش که اگه وارد رابطه دوستانه با کسی شدی وابسته اش میشی باید تا تهش بری وارد عشق بشی اصلا باید تو اون عشق بسوزی . اینجوری رشد میکنی . قوی میشی . میفهمی چرا اینقدر وابسته دیگران میشدی چون آدمها موقعی که تو خودتو دوست نداشتی به تو علاقه مند میشدن .کم کم میفهمی که تو دوست داشتنی هستی خودتو بیشتر دوست خواهی داشت .

سرنخ مشترک تو وجود خودت و همه آدمهای دیگر رو پیدا میکنی همون که اسمش خداست.